بسمالله الرحمن الرحیم
خدا را سپاسگزار هستیم که ظرف دو، سه دهه به جایی رسیدیم که صدها و هزاران خانم تحصیلکردهی حوزوی و دانشگاهی و اهل فکر و بیان و قلم داریم که در مجامع مختلف و در سطوح مختلف از محافل عادی تا محافل نخبگانی حضور دارند و بدون شرمندگی و شتابزدگی و بدون افراط و تفریط از حقیقت دین در سه بعد معارف، اخلاق و احکام سخن میگویند و در دو سطح فردی و اجتماعی حضور دارند. ما از دوران و شرایطی به این موقعیت رسیدیم که قبل از انقلاب در سراسر کشور باید میگشتیم تا یک چنین خانمهایی را پیدا میکردیم و امروز به یک چنین ظرفیت خوبی رسیدیم که البته کافی نیست. هنوز نه کماً و نه کیفاً کافی نیست اما قابل تحسین است. در باب تبلیغ این دین قرآن کریم روی دو سر قضیه تأکید کرده است. از یک طرف تعبیر به تبلیغ رسالات الله با این صفت که «لا یخشون احد ان الله...»، شده است که میگوید یک مبلغ دین باید صرفاً رسالات الهی و حقایق الهی را با مخاطب در میان بگذارد و در این راه ملاحظهی هیچ کس و هیچ چیز دیگری جز الله را نکند. «یخشونه و لا یخشون احد ان الله...»، نه خشیت و ملاحظهی جانب پول، نه زور، نه تزویر و نه عوامفریبی و مبلغ دین بایستی از مثلث زر و زور و تزویر وارسته باشد و هیچ نکتهای را بر زبان یا قلم جاری نکند الا اینکه در حد وسع و ظرف خودش مطمئن باشد که این مشمول آن رسالات اللهی است که تبلیغ آن را از انبیا و از ورثهی انبیا که علما باشند خواستهاند. در عین حال همین قرآن بر روی یک بعد دیگر هم تأکید کرده و آن تعبیر «رسولاً منهم» است. «منهم» بودن به معنی از مردم و مخاطب بودن است. بنابراین این کار یک پروژهی دو سره است و باید به دو سرِ قضیه توجه داشت. یکی اینکه تبلیغ رسالات الهی باشد و نه چیز دیگر و هدف همان هدف انبیا باشد و نه هیچ چیز دیگر و دوم شناخت مخاطب است. «رسولاً منهم» که از خودشان باشد و بداند برای چه کسی و با چه کسی صحبت میکند. ما دچار افراط و تفریط هستیم. بعضیها فقط «منهم» هستند. یعنی مخاطب خود را میشناسند و طبق مذاق او صحبت میکنند. بعضیها فقط به فکر تبلیغ محتوا هستند. به آن چه که باید تبلیغ بکنند توجه دارند ولی به مخاطب توجه ندارند. ما گرفتار دو سرِ این افراط و تفریط هستیم. اولاً در همین ابتدا عرض بکنم که یک فرصت خوبی که در اختیار نسل ما و شما هست و در اختیار نسلهای قبل نبوده، همین الگوهای خوب معاصر از تبیین مفاهیم دینی در عصر ماست. بالاخره یک جمع و حلقههایی از شاگردان امام و مرحوم آقای طباطبایی و دیگران بودند که در این 4، 5 دهه و قبل و بعد از انقلاب به این عرصه وارد شدند و سعی کردند دو جانب را نگه دارند. حالا بعضی از آنها در بعضی مراتب موفقتر و بعضی در مراتب دیگری موفقتر بودند. الگوهای اینچنینی پیش چشم ما هست. چندصد جلد کتاب و روش بیان را داریم و به نظر من اینها برای هر مبلغ و طلبهای اعم از مرد و زن موضوع کار خوبی است. جدا از بحثهای تبلیغی و آثاری که خود امام و مرحوم آقای طباطبایی در تبیین اسلام داشتند آنگونه که در این دوران باید کرد. امامی که «کشف الاسرار» را در آن دوره و با آن وضع در پاسخ به شبهات مینویسد، آقای طباطبایی که همان موقع در باب بسیاری از اشکالات و شبهات و سوالاتی که مطرح میشد به زبان فارسی و زبان عربی چیزی مینوشت و همینطور آثار حلقهی شاگردان اینها مثل شهید مطهری، آقای جوادی آملی، آقای مصباح، آقای مکارم، آقای سبحانی، آقای حسنزاده و دیگرانی که در این عرصه وارد شدند و آثار اینها بهترین الگو برای ما و شماست که در جلسات تبلیغ دین عرضه بکنیم. خیلی بهتر از این است که خودمان شروع کنیم و از صفر چیزی ببافیم یا اینکه مسائل ابتدایی را بگوییم و وقت خود و حضار بگیریم. این بهترین فرصت و تمرین است. برای خود ما مفید است. برای مخاطب ما مفید است. آثار این آقایان در اکثر ابعادی که امروز مورد نیاز است وارد شده است و شما باید اینها را در امور سرمشق قرار بدهید. اینها در همهی حوزهها وارد شدهاند و باید از اینها استفاده بشود. امروز اگر یک طلبه و یک مبلغی آثار همین آقایان را که چیزی در حدود 200، 300 جلد کتاب است، بخواند به نظر میرسد در بسیاری از مسائل دینی و نظری و عملی معاصر در مقام تبلیغ به حد اجتهاد نزدیک میشوید. یعنی میتوانیم بفهمیم که به بعضی از عرصهها چطور وارد بشویم و چطور وارد نشویم. این یک نکته است. نکتهی دوم این است که میخواهم شاهد مثال بیاورم که این یک آسیبشناسی تبلیغ است و مردانه و زنانه هم ندارد. ممکن است بخشی از آن در تبلیغ زنانه البته زمینههای بیشتری داشته باشد و آن هم عدم تعادل بین دو بعد تبلیغ «رسالات الله» و «منهم بودن» است. باید بین اینها تعادل باشد. «منهم بودن» یعنی چه؟ اینکه رسولان از خود مردم هستند و اینکه مبلغان پیام الهی از خود مردم هستند به چه معنی است؟ یعنی مردم را میشناسند و باید بشناسند. مشکلات و زبان و ذهنیات و مشکلات عملی و پرسشهای نظری و ظرفیت و مراتب عقلی و اخلاقی و اجتماعی آنها را باید بشناسند و درون خلأ حرف نزنند. بنای آنها باید پاسخ گفتن به مشکل عملی یا نظری مخاطب باشد. بنا این نباشد که فقط بگویید من به منبر رفتم. من باید به یک منبر میرفتم که رفتم و تکلیف انجام شد. تکلیف ما منبر رفتن نیست. تکلیفی که بر عهدهی یک طلبه گذاشتهاند حل مشکل مخاطب است. همین تعبیری که خانم کردند و گفتند تبلیغ باعث بلوغ است. یعنی رساندن حقیقت به مخاطب است نه اینکه ما بگوییم و برویم. این کاملاً مؤثر است. یعنی معیار دارد و آزمونپذیر است. آزمون آن چیست؟ میزان تأثیری است که در مخاطب گذاشته است. تبلیغ کارآمد داریم و تبلیغ ناکارآمد هم داریم. به کمیت و کیفیت مربوط است. اما افراط و اشتباه در باب مخاطبشناسی چیست؟ برداشت غلط از این «منهم بودن» چیست؟ این است که ببینیم مخاطب چه مذاق و منافعی دارد و خودت را با آن تطبیق بدهی. یک وقت هست که سطح حقیقت را گاهی تا حدی تنزل میدهی تا او بفهمد که این درست است. اما یک وقت هم هست که حقیقت را تغییر میدهی تو مخاطب تو خوشش بیاید. این عوامفریبی و خیانت به حقیقت دین است. خیلی از مبلغها این کارها را کردهاند، میکنند، بعد از این هم خواهند کرد. بعضی روی خطا و بعضی هم برای جمع کردن مشتری و مرید این کار را میکنند و در واقع فاسد هستند. هدف آنها مریدبازی است. هدف آنها دعوت خلق به حق نیست. میخواهند خانم باشند، میخواهند آقا باشند، میخواهند مرید داشته باشند تا دست آنها را ببوسند و برای آنها پول بیاورند و تبلیغ آنها را بکنند. اینها دین ندارند. اینها مبلغین دین هستند در حالی که بیدین هستند. ما از این مبلغین در این جامعه داریم. مبلغ دینی است که دین ندارد. اعتقاد به خدا و آخرت ندارد. به تعبیر اهل بیت(ع) «یستأکلون بنا...»، اینها نان ما را میخورند. اینها به اسم ما دنیای خود را آباد میکنند. یک عده مغازههای غیر مذهبی دارند که خوشا به آنها. یک عده هم مغازهی مذهبی میزنند. با ادبیات مذهب و آیه و روایت و فقه و مداحی اهل بیت(ع) و روضهی اهل بیت(ع) دکان باز میکنند. حالا بسته به توان آنها در مشترییابی است. اینها بیدین هستند. ما روحانی بیدین داریم. همیشه هم داشتهایم. در قرآن و روایات هم به اینها اشاره شده است. پس باید از روحانی بیدین بترسیم. روحانی بیدین یعنی مبلغ دینی که خشیت الله ندارد و مغازهی مذهبی باز میکند. پس تعریف غلط از «منهم بودن»، عوامفریبی یا عوامزدگی، یا خواصزدگی و خواصفریبی است. چون در این دوره به اندازهی عوامفریبها، خواصفریب هم داریم. خواصزدگی یا خواصفریبی تعبیر غلط از «منهم بودن» است. تعبیر درست از «منهم بودن» این است که شعور مخاطبشناسی را داشته باشی. یعنی بدانی که برای چه کسی حرف میزنی. برای چه کسی مطلب مینویسی. تو برای خودت حرف میزنی و او هم برای خودش پایین نشسته است. اصلاً بین شما رابطهای برقرار نیست. مثلاً میگویند هر کسی کار خودش را بکند. این عبارت «هر کسی کار خودش را بکند» را در تبلیغ نداریم. در یک لطیفه میگویند که یک نفر گودال میکند و یک نفر لولهی آب میگذاشت و نفر دیگری روی آن خاک میریخت. یک روز دیدند یک نفر گودال میکند و یک نفر دیگر گودال را با خاک پر میکند. به آنها گفتند چرا این کار را میکنید؟ گفتند آن نفری که باید لولهی آب را کار میگذاشت امروز نیامده است و ما هم کار خودمان را میکنیم. در حوزهی تبلیغ هم همینطور است. الان بعضی از مبلغین کار خودشان را میکنند. شنونده یا مخاطب هم کار خودش را میکند. میگوید آقا شما حرف بزن، ما هم میخوابیم. شما به تکلیف شرعی خود عمل کردهای و ما هم به تکلیف شرعی خودمان عمل کردهایم و به مجلس وضع آمدهایم. وجه غلط «منهم بودن» مخاطبزدگی است. مخاطبزدگی هم چند نوع است. مثلاً در یک جلسهای مخاطب تحت تأثیر ارزشهای مادی غرب است و این میخواهد یک اسلامی را عرضه بکند که طرف خوشش بیاید و نرنجد. یک وقت شما اسلام را اسلام عاقلانه و حکیمانه تعریف میکنی، اسلامی که هیچ نوع منافاتی با عقل و حکمت و عقلانیت و حقوق انسان و کرامت بشر ندارد و همهی اینها را در ذیل توحید تعریف میکند. اینها را میگویی که مخاطب رم نکند و نترسد و وحشت نکند که این کار درست است. اما یک وقتی در تبلیغ دین این هدف نیست بلکه هدف کاسبی است. میگوید من باید اسلام را یک جوری بتراسم و تغییر ماهیت بدهم که این مخاطب ماتریالیسم خوشش بیاید. یک اسلام سکولاریزه شده یا لیبرالیزه شده تقدیم کنم. اسلامی که با مانی مادی غرب ویراستاری شده است. این یک نوع عوامفریبی و خواصفریبی است و یک عده از مبلغین هم همین کار را میکنند. آنهایی که در محافل روشنفکری و گاهی دانشگاهی مطرح هستند از این کارها میکنند. این یک تقلب در اسلام است. این مثله کردن اسلام است. بعضی از ضروریات و محکمات اسلام را کنار میگذارد برای اینکه مخاطب خوشش نمیآید. برای اینکه با مبانی یا منافع او سازگار نیست. از آن طرف یک اسلام هم لجباز است. یعنی بعضیها هستند که چون میخواهند اسلام غربزده را تعریف نکنند لج میکنند و هر چیزی که ممکن است احیاناً بین فرهنگ اسلامی و فرهنگ غربی مشترک بشود را با لجبازی زیر پا میگذارد. برای اینکه مثلاً میگوید ما میخواهیم غربزده نباشیم. ما با غرب و شرق یک مشترکاتی داریم. مشترکات عقلی داریم، مشترکات تجربی داریم، مشترکات فطری داریم، مشترکات عام بشری داریم. ما که لجباز نیستیم. ما باید اسلام را بگوییم. حالا اگر یک جایی با یک مفهوم غربی هم سازگار شد که شده و بسیار خوب است و معلوم میشود زمینهی تفاهم بیشتر است و استقبال میکنیم. لجبازی نمیکنیم و نمیگوییم حتماً باید یک اسلامی را بگویی که سر تا ذیل آن را غرب و شرق و غیر مسلمانان قبول نداشته باشند و با آن مخالف باشند. نه اسلام لجباز و نه اسلام منفعل. این در سطح خواص و روشنفکران و تیپهایی که به عنوان تیپهای مدرن و غربزده مطرح است. اما در سطح دیگر و در سطح مخاطب مذهبی به چه شکلی است؟ باز ما در این سطح دو تیپ داریم. یک تیپ مخاطب عامی و مردمی هستند. البته این کلمهی عوام را میگوییم و دوستان میگویند مراقب باشید که به تودهی مردم توهین نکنید. وقتی میگویید عوام و خواص و آنها را جدا میکنید به این معنی است که یک ملاحظهها و دقتهایی دارند که با هم تفاوتهایی دارد. این هست. بین آدم عادی و آدمی که ذهن او مملو از سوال و گزاره است، حتماً تفاوت هست. اما عوام به معنی توهین نیست. همین عموم مردم و تودهی مردم گاهی از خواص شریفتر هستند و به همان مقداری که میدانند عمل میکنند و گاهی بعضی از ما به چیزی که میدانیم عمل نمیکنیم. گاهی عوام از آنهایی که خودشان را خواص میدانند، خیلی شریفتر هستند. اما این عوامانه که ما به کار میبریم یک اصطلاح خاصی است که در ادامه عرض میکنم. یک اسلام مخاطبزدهی دسته یک بود که عرض کردم اسلام غربزده است. بگرد و یک چیزی را بگو که با محکمات لیبرالیزم و سکولاریزم و مارکسیستی جور در بیاید تا آنها بگویند این عجب قرائت مدرنی است، عجب تفسیر امروزی از اسلام است، بگویند اسلام معاصر این است. عصری کردن دین این است. این یک نوع مخاطبزدگی و خیانت به حقیقت دین است که عرض کردم این غیر از آن معاصر بودن و مناسب مخاطب بودن است که خود قرآن میفرماید باید «منهم» باشید. یک نوع مخطبزدگی در سطح تودهی مردم است. در خانمها از آن به عنوان «اسلام خاله زنکی» تعبیر میشود که بعضی از شما درگیر آن هستید. بعضی از خواهران هم مروج آن هستند. حالا بحث زنانه و مردانه نیست چون یک معادل مردانه هم دارد که میگویند «اسلام عمو مردکی» هست. اسلام عمو مردکی همین اسلام خاله زنکی است. اسلام خاله زنکی، اسلامی است که طرح میکنی. یک وقت هست که شما سطح معارف اسلام را به تناسب مخاطب عامی خودت پایین میآوری و زبان آن را ساده میکنی که این کار، کارِ بسیار باارزشی است و اگر این کار را نکنی مبلغ نیستی. هنر بزرگ همین است. پیچیدهترین مفاهیم نظری و اخلاقی را به سادهترین نوع بیان کن طوری که یک کارگر سر گذر، یک کشاورز، یک بازاری معمولی متوجه بشود که چه میگویی. این هنر بزرگی است. اسم این عوامانه کردن اسلام نیست. این همان کاری است که انبیا انجام میدادند. انبیا عالیترین سطح معارف دین را در سطح کف تودهی مردم میآوردند. هیچ وقت به زبان فنی و تخصصی و فخرفروشی و فاضلنمایی و ادا و اصول نخبگانی حرف نمیزدند. شما در لسان انبیا هیچ کلمهی تحقیرآمیزی نمیبینید که خطاب به مردم گفته باشند. مثل خودشان خدمت به خلق میکردند. اگر فرصت بشود به این هم اشاره میکنم که حرف مبلغی که برای مردم فقط خرده فرمایشات میکند و در خدمت خلق نیست هیچ اثری ندارد. برای همین هم هست که اکثر جلسات ما تشریفات مذهبی است و تبلیغ دین نیست. برای اینکه میخواهیم ما بالا بنشینیم و بقیه هم بنشینند و به حرفهای ما گوش کنند و جلسه به خوبی و خوشی تمام بشود. ما به دنبال یک جلسهی آبرومند هستیم. انبیا به دنبال جلسهی آبرومند نبودند. انبیا نوکر خلق بودند. ببینید که پیامبر از این قبیله به آن قبیله میرود، از جلوی این کاروان به جلوی آن کاروان میرود، به عیادت مریض میرود. حتی کسی که به او فحش میداده و بر سر او زباله میریخته است. همان یهودی را عرض میکنم که رسول خدا یک روز دید نیامده است و میپرسد چه اتفاقی افتاده است؟ میگویند او یهودی است و پیامبر به عیادت یهودی میرود که هر روز به او فحش میداده و بر سر او زباله میریخته است. کدامیک از مبلغین دینی ما اینطور هستند؟ تا دست ما را نبوسند و به محضر ما نیایند، کاری نمیکنیم. انبیا به این شکل نبودند. انبیا به جایی میرفتند که فحش بشنوند و کتک بخورند. همسایهها هر روز زبالههای خود را در خانهی پیامبر(ص) میریختند. اینها در روایت هست. پیامبر(ص) میآمد و میگفت ای همسایههای مردمآزار من برای خدمت به شما آمدهام. آن مبلغی که آماده باشد تا به او فحش بدهند و کتک بخورد و به او بگویند دیوانه و مجنون و ساحر و دروغگو و کاذب هستی و به او سنگ بزنند و سر و صورت او را خونین کنند و به او فحش بدهند و بچهها به دنبال او راه بیفتند و فریاد بزنند دیوانه است، مبلغ واقعی است. ما به دنبال مغازه هستیم. برای همین هم هست که اثر نمیکند. او میگردد و فقیر و مستضعف را پیدا میکند و دستش را میگیرد. بچهی یتیم را پیدا میکند و او را نوازش میکند. مریض را پیدا میکند و به عیادت او میرود. طرف مشرک است و از بیابان به جلوی مسجد النبی میآید. میگوید آیا تو پیغمبر هستی؟ میگوید بله. میگوید حالا که ما خسته هستیم، لنگهایش را دراز میکند و میگوید حالا ناخنهای پای من را بگیر. پیامبر(ص) مینشیند و ناخنهای پای او را میگیرد. این پیامبر(ص) است که وقتی بعد از 1400 سال نام او میآید قلبها میلرزد. این تبلیغ دین است. اهل بیت(ع) هم همینطور هستند. شما به سنت آنها نگاه کنید. از امیرالمؤمنین علی(ع) تا امام عسگری(ع) را ببینید که در شرایط مختلف، چه وقتی که حاکم بودند و چه وقتی که حاکم نبودند. جزو تعقیبات نماز شب آنها خدمت به فقرا و رفتن به خانهی محرومین بوده است. این تبلیغ مؤثر است. حالا اسلام خاله زنکی چیست؟ اسلامی است که فقط احمقها میتوانند قبول بکنند. اسلام احمقهاست. اسلامی که در آن عقل و فطرت و اخلاق و تعهد اجتماعی نیست. بازی است. عوامفریبی است. این اسلام خاله زنکی یا عمو مردکی است. این اسلام احمقهاست. اسلامی که در آن خرافات است و هر روزی سه، چهار امام زمان در آن ظهور میکند یا خانم امام زمان ظهور میکند. چند وقت پیش خانم امام زمان ظهور کرده بود. میخواهد خانم بشود و آن بالا بنشیند تا بیایند و دست او را ببوسند و گریه کنند و گوشهی چادر خود را تبرک بکنند و یک مرتبه در جلسهی او یک نوری ببینند و بگویند ما دیشب یک نوری دیدیم. کدام یک از انبیا اینطور بودند؟ شما تا به حال شنیدهاید که در جلسهی انبیا نوری دیده بشود؟ مثلاً امیرالمؤمنین علی(ع) وضع میکند و یک عده بگویند یک گوشه نور دیدیم. اصلاً تا به حال این را شنیدهاید که حالا بخواهیم اینجا این جلسات را داشته باشیم؟ ببینید آنها چطور بودند و همانطور عمل کنید. اسلام خاله زنکی، اسلام عوامفریب است. اسلامی است که در آن منطق نیست. اسلامی است که مادر مینشیند و گوش میکند و بچهی او که به دانشگاه میرود مسخره میکند. مادر او را به زور داخل جلسه میآورد و او هم همینطور نگاه میکند و با خود میگوید اینها چه کسانی هستند و چه میگویند؟ حجاب آن مسخره است، توحید آن مسخره است، قیامت آن مسخره است، توسل آن مسخره است، شفاعت آن مسخره است، سفرهی ابوالفضل آن مسخره است. چون در آن روح دین نیست. در حالی که همینها اگر روح دین و عقلانیت دینی داشته باشد اینطور نمیشود. البته این را بگویم که دین فقط هم عقلانیت نیست. یک بعد از دین عقلانیت است و یک بعد مهمتر آن شهود و خلوص و عشق باطنی است. عقلانیت دینی هم اصطلاحات فنی و فلسفهی کلامی نیست. ما زیاد دیدهایم آدمهایی که بیسواد بودند ولی حکیم بودند و زیاد میبینیم آدمهایی که با سواد هستند و پروفسور و آیتالله هستند که نور حکمت در آنها نیست و عوام هستند. ما اینها را دیدهایم. همهی شما هم دیدهاید. دوران جبهه ما از این چیزها زیاد میدیدیم. در دوران جنگ بچههایی را دیدیم که سواد نداشتند ولی حکیم بودند. حکیم بهتر از ملا است. بعضی از ملاهای حوزوی و دانشگاهی مضر و خطرناک هستند. ملای بیدین داریم اما حکیم بیدین نداریم. باید حکیم بود. سقف اسلام خاله زنک یک سری مناسک عادی و مذهبی است و نتیجهی آن هم مهم نیست. در آن میتوان دروغ گفت، خیانت کرد، عوامفریبی کرد و حتی کلاهبرداری دینی کرد. یک نوع مدرنتری هم اخیراً از این اسلام خاله زنکی پیدا شده که به تعبیر امام اسلام مرفهین بیدرد و اسلام آمریکایی و اسلام انگلیسی است. اسلامی که مجالسی در کاخهای میلیاردی بالای شهر تشکیل میدهد. سابقاً به این اسلام، اسلام انجمن حجتیهای میگفتند. اسلام مرفهین بیدرد است. خانمها از خانوادههای مرفه با ماشینهای گران به دعای ندبه تشریف میآورند. تشریف میآورند و دعای کمیل میخوانند. روضهای میخوانند و توسلی میکنند. دو تن طلا به خود آویزان کردهاند و به این جلسه میآیند و میروند. خرج شام و صبحانهی همان یک روز به اندازهی یک ماه یک خانواده یا چند خانواده است. این هم یک اسلام است. این هم در بعضی از مجالس مذهبی ما و به خصوص در میان خانمها هست. اسلام حجتیهای، اسلام مرفهین بیدرد است. حالا آن خانمی که آنجا از اسلام میگوید یا خودش نمیفهمد یا میفهمد ولی به نفعش نیست که چیزی بگوید. به نفع او نیست چیزی بگوید. به نفع او نیست که بگوید این اسلام، یک اسلام قلابی است. اسلامی که در آن اسراف و تبزیر و عیاشی و سفرهای آنچنانی تفریحی و بریز و بپاش هست و برای تو مهم نیست که در فامیل و محله و شهر و روستاهای اطراف شهر خودت خانوادههایی هستند که با ماهی صد تومان زندگی میکنند. ممکن است شما بخندید ولی اینها هست. دوستان اینها را میدانند. وقتی دو بچه میخواهند به مدرسه بروند بر سر کفش با همدیگر دعوا دارند. حالا تو چطور مینشینی و برای یک مشت خانوادهی سرمایهدار میلیاردر از اسلام میگویی؟ 6 سال به جلسهی تو میآیند و در آخر هم نمیفهمند که مسلمان نیستند. این هم خاله زنکی مدرن است. سالی سه بار به سفرهای خارج کشور تشریف میبرند، سالی چهار، پنج مرتبه به کیش میروند و بعد هم به دبی میروند و مذهبی هم هستند. در فامیل هم دختری است که ازدواج نکرده یا پسری هست که سر اجارهی خانه مانده و در محله بچه یتیمی هست که او خبر ندارد. اینها مسلمان هستند و دعای توسل و دعای ندبه میخوانند. باید مراقب باشیم که اینها اسلامهای خطرناکی است. امام یک وقت از اسلام مستضعفین پا برهنه گفت و یک وقتی هم از اسلام مرفهین بیدرد گفت. ما یک اسلام انگلیسی و آمریکایی داریم که از سنخ اسلام روشنفکری غربزده است. اسلام سکولاریزه شده است. اسم آن را هم دین مدرن و قرائت مدرن از دین میگذارند. آن یک شق از اسلام آمریکایی و انگلیسی است و یک شق دیگر آن هم همین اسلامهای اینطوری است. در تبلیغ رسالات الله باید بین خشیت الله و منهم بودن تعادل باشد. معنای غلط مخاطبشناسی و معنای درست مخاطبشناسی است. یک وقتی میگویند مخاطب را بشناس به این عنوان که یعنی مشتری خود را بشناس. چون باید بازارگرمی بکنی. مشتری خود را بشناس. یک وقتی هم میگویند مخاطب خود را بشناس تا بدانی چه بخشی از حقیقت را با چه زبانی میتوانی به او حالی کنی. مردم هم خیلی به زبان ما کار ندارند. مردم زندگی ما را میبینند، رفتار ما را هم میبینند. به نظر من رکن اصلی تبلیغ حرف زدن نیست. رکن دوم تبلیغ حرف زدن است. الان ما افرادی را میشناسیم که فقط اسم آنها را شنیدهایم و با ما حرفی نزدهاند ولی وقتی اسم آنها را میشنویم قلب ما میلرزد. آدم به یاد خدا و معاد و اخلاق و تقوا و زهد میافتد. این علمای اخلاق بزرگی که هستند و کسی آنها را از نزدیک ندیده است. ولی وقتی اسم آنها میآید آدم میفهمد که اینها آدمهای دیگری هستند. افرادی هم هستند که مثل بعضی از شما و مبلغین و ما که فقط حرف میزنند. ما فکر کردهایم این حرف زدن یک شغل است. در حالی که بحث اصلی الگوسازی است و یک بخشی از آن هم حرف زدن است. خود این اساس کار شده است. من یکی، دو نکته را میگویم. حالا نمیدانم چقدر وقت دارم. چون فرمودند خیلی از خواهران قرآنپژوه هستند من دو، سه نکته را عرض میکنم. البته مبلغ باید اساساً قرآنپژوه باشد. به نظر من این هم خیلی مهم است. ببینید قرآن کتاب تعادل است. در جهات مختلف اینطور است که حالا من در دو، سه جهت مثال میزنم. در هر جهتی که وارد میشوید قرآن میخواهد هم جلوی افراط و هم جلوی تفریط را بگیرد و آن وجه انسانی و الهی تعادل را تأکید بکند. در برابر کسانی که خواستند بگویند دینداری یک سره و فقط مناسک عبادی صوری است و محدود به دعا و نماز شخصی است قرآن موضع میگیرد و میفرماید امکان ندارد دعا و نماز باشد و در کنار آن به جای خداپرستی پولپرستی بکنی. این دین نیست. لااقل دینی که قرآن میگوید نیست. حالا شاید جزو بقیهی دینها باشد. میفرماید مالپرستی و سودمحوری با خداپرستی قابل جمع نیست و اله شما باید یکی از این دو باشد. لذا در قرآن هر جا «صلاة» میآید و اقامهی «صلاة» و اقامهی دعا و نماز است بلافاصله صحبت از زکات و انفاق است. «صلاة» در معنی لغوی به معنای دعاست. در اصطلاح شرعی به معنی نماز است. به نماز هم «صلاة» میگویند چون نوعی دعاست. شما در قرآن جایی نمیبینید که بگوید «صلاة» کافی است و زکات لازم نیست یا برعکس، بگوید زکات کافی است و «صلاة» لازم نیست. زکات بدون «صلاة» هم فایده ندارد و فقط مادیات است. قرآن میفرماید بین «صلاة» و زکات جدایی نیندازید. از یک طرف دعوت به ذکر و استغفار و دعا میکند و از یک طرف در کنار اینها دعوت به عمل صالح و تفکر و انفاق و جهاد میکند. از یک طرف به توکل به خدا و تسلیم در برابر خدا و تفویض در برابر امر خدا و رضایت به قضای الهی دعوت میکند و از یک طرف با رخوت و تنبلی و مفتخوری و انگلصفتی و بیبرنامگی و بینظمی و بیعملی مبارزه میکند و میگوید اینها علامت بیایمانی است. اصلاً کسالت و بینشاطی و بیعملی جزو علائم نفاق است. در مفاهیم دین اینطور است. آن مذهبی که منشأ رخوت و سستی است، خوب نیست. میگوید ما مذهبی هستیم. حالا این «ما مذهبی هستیم» یعنی ما بیعرضه و بینظم هستیم و برای ما کار مهم نیست و تنبل و عافیتطلبی هستیم. اینها لامذهبی است. چون در روایت میفرماید کسالت و رخوت و بیحالی علامت نفاق است. در روایت میفرماید مؤمن بانشاط است. برای دنیا کار نمیکند، بلکه برای خدا و آخرت کار میکند اما دنیا را هم رها نمیکند. سیاست، اقتصاد، علم، کار، خانواده، نظم و همه چیز باید جدی و دقیق باشد ولی باید برای خدا و به نام خدا باشد. فرق ما با جریان سکولار دنیامحور این به نام خدا و برای خدا بودن است. هدف نبودن دنیاست. هدف نبودن خدا و آخرت است. فرق با مذاهب انحرافی رخوتآور، مذاهب ارتجاعی یا تفسیرهای ارتجاعی از دین این است که آنها میگویند وقتی اصالت آخرت آمد دیگر باید ترک دنیا کرد. البته در ظاهر از ترک دنیا میگویند ولی آن جایی که صحبت از منافع و لذت است دنیا را ترک نمیکنند ولی جایی که نوبت به کار میرسد تارک دنیا میشوند. چون ما یک تارک دنیا داریم که مثل مرتاضها هستند و میگویند دنیا را رها کن و خودش به داخل غار میرود و تشنگی و گشنگی و سرما و آفتاب را تحمل میکند. حالا باز این یک چیزی هست. البته خود این هم ارزش و تعادل اسلامی ندارد. حالا تارک دنیایی که در ما رسم هست اینطور است که آن لحظهای که باید کار کنی، زحمت بکشی، تلاش بکنی، برنامهریزی بکنی، میگوییم آقا دنیا را رها کن و به آخرت فکر کن. اما آن لحظهای که باید بر سر سفره بنشینیم و یا از منافعی استفاده کنیم، تارک دنیا نیستیم. سر سفره همیشه همهی ما اهل دنیا هستیم ولی موقع کار تارک دنیا هستیم. این هم ترک دنیا از نوع مبتذل آن است. صد رحمت به آن ترک دنیای مرتاض هندی و آن جوکی که 6 ماه ثابت در جایی میایستد و نه میخورد و نه میآشامد و زیر آب و آفتاب میایستد و میگوید میخواهم تمرکز و تسلط بر اراده پیدا کنم. باز یک وجه و صداقتی در کار او هست ولو یک بلاهتی هم دارد. این تارک دنیا بودن ما خیلی خندهدار است. یعنی به کمدی شبیهتر است. تا نوبت به نظم میرسد ما تارک دنیا هستیم. تا نوبت استفاده است همه اهل دنیا هستیم. قرآن راجع به ثروت چه میگوید؟ نسبت قرآن و ثروت، قرآن و مال دنیا، قرآن و توسعه چیست؟ از یک طرف به کسانی که تلاش و برنامه و کار و تولید ثروت و تولید علم و تولید قدرت را در تبلیغ دین منافی با دین میدانند، میفرماید ثروت خیر است. چه کسی میگوید ثروت بد است؟ ثروت خیر است، قدرت خیر است، شهوت و لذت خیر است. همهی اینها نعمت الهی است. بعضیها خیال میکنند مذمت دنیا به معنی مذمت عالم طبیعت است. میگویند طبیعت را رها کن. اصلاً این طبیعت نعمت خداست. آیت الله است. قرآن به طبیعت، آیت الله میگوید. قرآن میگوید اینها آیات الله هستند. در قرآن هیچ مذمتی علیه طبیعت نشده است. علیه بدن، طبیعت و نیازهای جسمانی هیچ مذمتی نشده است. اگر کسی یک کلمه یا یک آیه مذمت علیه طبیعت، بدن، زندگی و نظم از قرآن و سنت آورد بگوید تا ما این دین را کنار بگذاریم. ما اولین مرتد میشویم. ولی چنین چیزی نیست. چیزی که مذمت کردهاند اصالت دادن به دنیا و حب دنیا و پرستش دنیا و قدرتطلبی و ثروتطلبی و شهوتطلبی و شهرتطلبی و ریاستطلبی است. اینها دنیاست که آن را مذمت کردهاند. قرآن در برابر این جریان میفرماید دینی را تبلیغ کنید که ثروت و قدرت و علم و عقلانیت را خیر میداند. اینها همه نعمت خداست و باید به دنبال آن بروی. اما اینها را هدف نگیر. افراط و تفریط نکن. به روش نامشروع به دنبال آن نرو. در برابر کسانی که میخواهند یک اسلام سرمایهداری پولمحور و یک اسلام لذتپرست و یک اسلام اباهی و سکولار دنیامحور درست بکنند، چه از نوع سنتی و چه از نوع مدرن آن که همگی مثل هم هستند، قرآن چه میگوید؟ از آن طرف گفت ما زندگیگریزی و تمدنستیزی و مرتاضی نداریم اما از این طرف در برابر این افراط به زرسالاران و پولپرستان اعلام جنگ میکند. قرآن دو گروه را محارب دانسته و این خیلی چیز عجیبی است. یکی اینهایی که سر گردنه را میگیرند و مسلحانه به خیابان میآیند یا اصلاً به خیابان میآیند و ارعاب میکنند و امنیت عمومی را به هم میریزند. اینهایی که با نظام قانونی مشروع در میافتند و ساختارشکنی میکنند و میخواهند براندازی بکنند و در مردم ایجاد رعب و وحشت بکنند که اینها محارب هستند و قرآن سختترین مجازات را برای آنها ذکر میکند. یک محارب دیگر هم در قرآن است و آن هم رباخواران هستند. گروه دوم محارب، محاربین اقتصادی هستند. پولپرستان و رباخواران هستند. قرآن میفرماید «فان لم تفعلوا فاذنوا بحرب من الله و رسول...»، به آنها بگو به خدا و رسول خدا اعلام جنگ بکنند. این هم یک نوع محاربه است. اینها محارب هستند. فرهنگ اصالت سرمایه و سرمایهپرستی و سرمایهداری فرهنگ محاربه است. ضد انبیاست. قرآن میفرماید هر وقت انبیا آمدند این تیپها مثل مطرفین و سرمایهپرستها در برابر آنها صف کشیدند و فقرا و پا برهنهها اطراف انبیا حلقه زدند و گفتند ما سرباز شما هستیم. تمام قرآن سراسر این است. این پولپرستها به فقرا گفتند شما اراذل و اوباش هستید. به پیامبر(ص) گفتند آقا ما هر وقت نگاه میکنیم اراذل دور شما را گرفتهاند. یک روز را برای ما بگذار تا ما مثل آقاها بیاییم و با شما صحبت کنیم. اینها نباشند. طبقات پایین نباشند. ما باشیم و شما باشید. شما از مذهب بگو و موعظه کن و ما هم ثواب جمع کنیم. بر پیامبر(ص) آیه نازل شد که نکند آنها را به خاطر اینها از خودت طرد کنی. نکند که این فقرا و مستضعفین را به خاطر اینها طرد کنی. خداوند فرمود وقتی میخواهند بیایند باید فقیر و غنی در کنار هم باشند. ما اسلام فقرا و اسلام اغنیا نداریم. باید کنار هم بیایند. بعد هم نه تنها باید بیایند و کنار فقیر بنشینند بلکه باید اموال خود را هم با فقرا تقسیم کنند و الا مسلمان نیستند. البته فقیر به معنی گدا و تنبل و انگل نیست که یک عده بنشینند و بگویند ما فقیر هستیم و شما باید کار کنید تا ما بخوریم. این نیست. فقیر کسی است که زحمت خود را میکشد ولی نمیتواند. زحمتکشان جامعه هستند. کسانی که دو یا سه شیفت کار میکنند و نمیتوانند مخارج زندگی خود را تأمین کنند. این آیه که نازل شد پیامبر(ص) آمدند و سریع خودشان را به اهل مسجد رساندند و به مساکین و فقرایی که دم درب نشسته بودند، فرمود برادران من «معکم المحیا و معکم الممات...»، زندگی با شما و مرگ با شما. گفت من شما را به سرمایهدارها نمیفروشم. «معکم المحیا و معکم الممات...»، زندگی در کنار شما و مرگ در کنار شما. تبلیغ دین این است. همان قرآنی که از اصالت کار و اصالت تلاش و عقل و نظم و برنامه میگوید، همان دینی که در آن امیرالمؤمنین علی(ع) میگوید نظم کنار تقوای الهی است، از آن طرف میفرماید به پولپرستان اعلام جنگ کنید. «فان لم تفعلوا فاذنوا بحرب من الله و رسوله...». چون بعضی از ما تقوا نداریم، بعضی از ما نظم نداریم، من هم که هیچ کدام را ندارم. اکثر ما اینطور هستیم. از هر دو جهت راحت هستیم. اگر تقوا و نظم بر یک جامعه حاکم باشد دنیا و آخرت آن آباد است و هیچ مشکل دیگری ندارد. تمام مشکلات ما از بیتقوایی و بینظمی است. ما اصلاً اسلام سرمایهداری نداریم. مسلمان هستی؟ بله. راست میگویی؟ بله. از کجا آوردهای؟ چقدر ربا گرفتی؟ چقدر کلاه برداشتی؟ چقدر خیانت کردی؟ چقدر رشوه گرفتی؟ چقدر اختلاس کردی؟ میخواهی با یک سفرهی ابوالفضل و آش نذری همهی اینها را بپوشانی. یعنی اینقدر راحت میتوان سر خدا کلاه گذاشت؟ اصلاً ما یک چنین اسلامی نداریم. اسلامی که الان اجازه میدهد مجالس زنانهای تشکیل بشود و در آن یک مشت میلیاردر مرفه بنشینند و کاری به فقرا نداشته باشند، اسلام دروغ و خیانت است. این اسلام، اسلام انبیا نیست. همین قرآن میفرماید به اهل تکاثر و زیادهطلبان وعدهی عذاب بده. میفرماید «الذین یکنزون الذهب و الفضه...»، آنهایی که طلا و نقره گنج میکنند و اهل کنز هستند و انفاق نمیکنند را از طرف خدا تهدید بکن که بدانند همین ثروتهای نامشروع و اموال انفاق نشده مایهی عذاب آخرت است که بر پشت و پهلوی آنها داغ خواهند زد. خیال کردهای با یک مجلس روضه کارها تمام میشود؟ مثلاً میگوید ما تاسوعا و عاشورا مجلس داریم. قرآن میفرماید تا شما را امتحان نکنیم اجازه نمیدهیم از این دنیا بروید. قرآن صریح میفرماید تا شما را امتحان نکنیم که خدا را میپرستید یا پول را میپرستید، خدا را میپرستید یا شهوت را میپرستید، خدا را میپرستید یا ریاست را میپرستید اجازه نمیدهیم یک نفر از شما از این عالم بروید. همهی شما باید امتحان پس بدهید و بعد بروید. حالا بعضیها عریان و در ملأ عام امتحان پس میدهند و بعضیها در حریمهای خصوصی امتحان پس میدهند. میفرماید به آنها بگو اینها مایهی عذاب است. خواستند قرآن را کتاب مقدسات بیاعتنا به حقوق مستضعف و یتیم و فقیر کنند و قرآن فرمود این نماز شما هم بیارزش است. فرمود «فویل للمصلین...»، وای بر نمازگزاران. اگر میگفت وای بر بینمازها میگفتیم مشخص است. ولی میگوید وای بر نمازگزارها. کدام نمازگزارها را میگوید؟ «الذی لا یحض علی طعام المسکین...»، آنهایی که فقرا برایشان مهم نیستند. «لا یحض...»، یعنی فریاد نمیزنند. «تحضیض» یعنی چه؟ به معنی تحریک است. میگویند آنهایی که دیگران را در مورد طعام مسکین بر نمیانگیزند و مساکین و فقرا و بیچارهها برای آنها مهم نیستند. فرمود وای بر نمازگزارانی که فقیران برای آنها مهم نیستند. حالا ما کدام نماز را تبلیغ میکنیم؟ فرمود نماز باید در کنار اندیشیدن به طعام مسکین و سیر کردن گرسنه و رسیدگی به یتیم و بیوگان و خانوادههای بیسرپرست و بیماران و علیلها و از پا افتادگان و در راه ماندگان و انسانهای تحقیر شده و انسانهای ضعیف و پایمال شده باشد. این نماز شما را به خدا نزدیک میکند. از آن طرف یک عدهای در باب قرآن و دگراندیشان، قرآن و مخالف چه گفتند؟ واقعاً نسبت قرآن با دیگران چیست؟ کتاب قاطعیت و صلابت و مرزبندی واضح و مشخص است یا کتاب تسامح و مدارا و گذشت و حمل بر صحت و صلح حداکثری و جذب حداکثری است؟ کدام است؟ قرآن کدام از اینهاست؟ بعضیها میگویند اولی است و بعضیها میگویند دومی است. هر دوی اینها هست. قرآن هم کتاب قاطعیت است و مرز حق و باطل را بدون هیچ تعارفی مشخص میکند و هم در عین حال کتابی قائل به جذب حداکثری و دفع حداقلی است. هر دوی اینها با هم میشود. قرآن کتاب هر دوی اینهاست. روش انبیا هر دوی اینها بود. از یک طرف به عنوان اینکه ما میخواهیم جذب کنیم قائل به تسامح و صلح کل هستیم و میگوییم آقا حق و باطل نداریم و همه مساوی هستند و همه حق هستند و همه خوب هستند. پس اگر همه خوب هستند این همه تهدید به عذاب آخرت چیست؟ این همه که قرآن گفته اینها مشرک هستند و کافر هستند و باید با آنها درگیر بشوید چیست؟ اگر همه خوب هستند اینها در قرآن چه کار میکند؟ بنای یک عده هم بر فوبیاست. بر بدبینی نسبت به بشر است. میگویند همهی بشریت بد هستند. اصل این است که همه بد هستند الا من و دختر خالهی من و بستگان دیگر من. هر دوی اینها مزخرف است و درست نیست. هر دوی اینها غلط است و فرهنگ قرآن این نیست. فرهنگ قرآن میگوید همهی بشریت فطرت الله دارند، همه قابل جذب هستند و نباید از هیچ کس مأیوس شد. اما حق و باطل مساوی نیستند. کسانی خواستند بگویند قرآن کتاب جنگافروزی و خصومت علیه سایر خداپرستان است و هیچ تسامح و مدارا در آن نیست ولی این قرآن دعوت به صلح میکند و بلکه بالاتر از صلح به گفتگو و وحدت بر سر مشترکات دعوت میکند. به دنبال مشترکات میگردد و میگوید بر سر مشترکات که با هم هستیم. میفرماید «تعالوا الی کلمة سواءِ بیننا و بینکم...». میگوید فعلاً یک حقایقی وجود دارد که ما و شما آنها را قبول داریم. پس اینجا بیایید تا کنار هم بایستیم و بنا را بر گفتگو و دوستی بگذاریم. اما راجع به تفاوتها و اختلافها سکوت نمیکنیم و آنها را هم خواهیم گفت. منتها به زبان درست و به زبان انبیا میگوییم. اگر یک جایی هم عناد دیدیم، دست به شمشیر هم میبریم. آنجا جای جهاد است. همهی اینها با هم است. هم مدارا و هم جهاد با هم است. خود مدارا یک مرتبهای از جهاد است. چون جهاد فقط شمشیر زدن نیست. خود مدارا با مخالف که آن را تحمل کنی تا تربیت بشود یک مرتبهای از جهاد است. از اینجا هم شروع میشود و بعد به درگیری و نبرد میرسد. آن برای وقتی است که دشمن معاند است و به دنبال حق نیست و توطئه میکند. اینجا قرآن اول به صلح و وحدت و گفتگو و حقوق متقابل و دوستی دعوت میکند. میگوید ای اهل کتاب شما مسلمان نیستید. نباشید. اما ما بر سر خدا و قیامت با هم متحد هستیم. بر سر اصل نبوت که با هم همفکر هستیم. هر دوی ما میگوییم اخلاق را قبول داریم. «تعالوا الی کلمة سواء...»، به سوی کلمهی مشترک بیایید تا برادر باشیم. ما با هم جنگی نداریم. راجع به اختلافات هم با همدیگر بحث میکنیم. محکم هم بحث میکنیم و تعارف نداریم. نمیگوییم هم شما حق هستی و هم ما حق هستیم. قرآن میفرماید با مشرکینی که اهل جنگ علیه اسلام نیستند و به شما تجاوز نمیکنند، نجنگید. بلکه قرارداد صلح و تجارت ببندید و روابط اقتصادی داشته باشید. این آیهی صریح قرآن است. میگوید اشکالی ندارد. مشرک هستند ولی با شما که جنگی ندارند. شما با آنها نجنگید و در صلح باشید و روابط اقتصادی داشته باشید. اما اگر با شما مبارزه میکنند باید با آنها جهاد کنید و الا ریشهی شما را میزنند. شما هم مهم نیستی، ولی ریشهی حق را میزنند. حق مهم است. اگر شما مهم هستی به خاطر حق است. خود تو اصالت نداری. ما اصالت نداریم. و لذا اگر امر دائر شد بین اینکه ما بمانیم یا حق بماند، ما باید فدای حق بشویم. شهادت هم به همین معنی است. شهادت یعنی ما فدای حق بشویم و حق فدای ما نشود. اگر امر دائر شد که یا ما بمانیم یا حق بماند. حقوق دیگراندیشان محترم است و ما کسی را به زور مسلمان نمیکنیم. «لا اکراه فی الدین...»، اما از طرفی اگر بخواهند یک عدهای بگویند اگر «لا اکراه فی الدین...»، قرآن کتاب تسامح و بیمرزی و شکاکیت و صلح کل است، درست نیست. اگر خواستند بگویند پس همه خوب هستند و از قرآن و دین یک تفسیر سازشکارانه و منافقانه داشته باشند درست نیست. چون اینها نفاق است. اینها عوامفریبی است. میخواهی طرف را استثمار بکنی و میگویی هم من خوب هستم و هم تو خوب هستی. اصلاً اینهایی که میخواهند سوار یک کسی بشوند همینطور حرف میزنند. طرف اشکال دارد و به او نمیگویند تو اشکال داری. میگوید بهبه، چقدر تو خوب هستی. من هم از تو خوبتر هستم. تو هم از من خوبتر هستی. بعد میگوید حالا خم شو که میخواهم سوار تو بشوم. انبیا نمیخواستند از کسی سواری بگیرند. اگر در کسی و جریانی انحراف میدیدند البته با ادبیات درست و عقلانی و اخلاقی و با رعایت مراتب امر به معروف و نهی از منکر به او میگفتند. به او میگفتند که تو خطا میروی و این راه غلط است. و لذا همین قرآن کریمی که از وحدت و گفتگو و کلمهی مشترک میگوید و میگوید همه را هدایتپذیر بدانید و از هیچ کس مأیوس نشوید و راجع به هیچ کس قضاوت منفی نکنید و میفرماید به دیگران حسن ظن داشته باشید و به خودتان سوء ظن داشته باشید، یعنی دقیقاً بر عکس چیزی که ما هستیم و همه را بد میدانیم و خودمان را خوب میبینیم، همین قرآن خط قرمزهای واضح خودش را با شرک و نفاق و کفر و التقاط معین میکند و حتی با مسیحیت و یهودیت خط مرز واضح میکشد. میفرماید مسیحیانی که قائل به تثلیث هستند بدانند که تثلیث کفر است و ایمان نیست. شرک است. خیلی جالب است. همین قرآنی که میگوید به اهل کتاب بگو به سوی کلمهی مشترک بیایید و میگوید ما با شما دوست هستیم و جنگی نداریم، میفرماید به آنها بگو تثلیث کفر است و شما مشرک هستید. مشرک یعنی کسی که حق و باطل را مخلوط میکند. هم حق در حرفهای تو هست و هم باطل در حرفهای تو هست. این مشرک میشود. کافر کسی است که یکپارچه باطل میگوید و خیال شما را راحت میکند. اینجا در برابر اینها یعنی حتی مسیحیت و یهودیت که نزدیکترین دین به دین اسلام هستند قرآن خط قرمز واضح رسم میکند و شکاکیت و صلح کل و تفکر التقاطی و سازشکار را نفی میکند و میگوید تمثالپرستی شرک است، تثلیث شرک است و شما از مسیر منحرف هستید. خودتان را اصلاح بکنید. همین کتابی که «بیان للناس» است، یعنی برای همهی بشریت ولو کافر حقیقت را بیان میکند و از آنها هم مأیوس نشده میفرماید «هدی للمتقین...»، اهل تقوا را هدایت میکنم. اهل تقوا چه کسانی هستند؟ اهل تقوا یعنی کسانی که حقیقت را بر خود مقدم میدانند. این متقی میشود. متقی کسی است که میگوید آن چیزی که برای من اصالت دارد حقیقت است و خود من نیستم. منافع خودم اصالت ندارد. قرآن میفرماید اگر کسی اهل تقوا باشد قرآن او را نجات میدهد ولو کافر باشد. ولی اگر غیر این باشد اینطور نیست. برای همهی بشریت اعم از مؤمن و کافر حقایقی را بیان میکند و هدف آن نجات و هدایت همهی بشریت است. ولی اهل تقوا و حقیقتطلبان صادق هدایت میشوند و آنها از این ریسمان الهی بالا میروند و رشد میکنند. من به شما خواهران عرض میکنم که شرایط فوقالعاده حساسی است. دوران انتقال از یک نسل به نسل دیگر است. همه چیزهایی که در ذهن ما جزو واضحات و محکمات است برای اینها جزو مسائلی است که باید روی اصل آن بحث بشود. گاهی ما این را نمیدانیم و فکر میکنیم چیزی که من میدانم را او هم میداند. فکر میکنیم چیزی که برای من واضح است، برای او هم واضح است. بنا را بر این میگذاری و بعد خلاف این را میبینی و عصبانی میشوی و فکر میکنی که اینها منحرف شدهاند و نسل خراب شده و فاسده شده است. اینطور نیست. اگر اینها انحراف است نسل ما از این نسل منحرفتر بود. در محیط و شرایط بهتری رشد کردند. نسل ما در شرایطی بزرگ شد که آدم شدن خیلی سخت بود. ولی اینها در محیطی بزرگ شدهاند که آدم شدن آسان است و اگر بخواهند میتوانند. لذا این شرایط فوقالعاده حساس است و باید جانب این قضیه را نگه دارید.
هشتگهای موضوعی